من هم پاسخ دادم: حق باتوست. من به عنوان یک ژورنالیست برای آزادی اندیشهها احترام قائلم خصوصا اندیشه همسرم. در واقع این پاسخ کوبنده را دادم چون دچار نوعی بیتفاوتی نسبت به همه چیز شده ام.
* یا دیروز به قصابی محل رفتم از قصاب که دوستمم هست قیمت گوشت را سئوال کردم؟ قیمت را گفت. به وی گفتم هم سیبیل هایت هم ساطورت هم قیافه ات هم قیمت یک شقه گوشت ات وحشتناکند! گوشت نمیخواهم هنوز تکه گوشتی به تنم مانده، سعی میکنم بیگوشت طاقت بیارم. قصاب خندید و قسمتی از ترانه" طاقت بیار رفیق" را با صدای بم و کلفت اش به صورت تمسخر آمیزی خواند.
حتی نگفت: رفیق! حالا ببر بعد پولشو میدی. اوهم آدم بیتفاوتی شده.
* من حتی آدمهای غمگین روزگار را که میبینم بیتفاوت از کنارشان رد میشوم دیگر مثل گذشته دردهای دیگران مرا آزار نمیدهد.
* آنقدر بیتفاوت شدم که نمیدانم وکلای جدید مجلس که هستند؟ کاندیداهای ریاست مجلس از چه قوم و قماشی هستند.فکر نمیکنم اگر هم بدانم در سرنوشت من تفاوتی میکند!
* من حتی نسبت به مفسدین اقتصادی جدید هم بیتفاوتم. دلیلی ندارد بیتفاوت نباشم از جیب من که نزدند من خیلی وقت است جیب هایم خالی است.
* عارضه بیتفاوتی به من چنان مستولی شده که خود را "سلطان بیتفاوتی" بنامم پر بیراه نگفتم. یکی سلطان سکه و خودروست یکی سلطان بیتفاوتی. اما با تفاوت بودن خصوصا نسبت به رنجها گاهی هیچ چیزی را حل نمیکند گاهی باید بیخیال بود. داستان آنا گاواندا
"من او را دوست داشتم" را میخواندم نوشته بود: "حسرتها، پشیمانیها، نالیدنها، دست نخورده سرِجای خودشان هستند و هیچ زخمی را التیام نمیبخشند". از آنجایی که کتاب همیشه تاثیر خاصی روی من داشته باعث شد حتی موقعی که همسرم قهر کرد رفت، احساس حسرت و پشیمانی نکنم.
* البته اعتراف کنم این عارضه بیتفاوتی فقط تحت تاثیر یک کتاب نیست تقصیر پزشک هم هست. پس از سکته خفیفی که حاصل حرص و جوش خوردنهای زندگی بود برایم آرامبخش با دوز بالا تجویز کرده که بیتفاوتی و بیخیالی از عوارض آن است. تازه با همین بیتفاوتیها یک آدم مستقل و فراجناحی شده ام!
انتهای پیام