به گزارش الفباخبر ، دکتر علیرضا سالمی به عنوان یکی از روانشناسان خبره ایرانی باور دارد که زبالههای ذهنی به مرور هر فردی را دچار بیماری خاصی میکند. بسیاری از ما عادت داریم در طول شبانه روز به خاطرات بد و منفی گذشته مراجعه کنیم و لحظه حال را تلخ کنیم ؛ درست مثل زباله گردی که وسط آشغالها زندگی میکند ! هر چند هدف زباله گرد بازیافت زبالهها برای تامین معیشت است ، اما زباله گردی ذهنی انسانها معمولاً برای رفع مسئولیت یا مقصر دانستن دیگران رخ میدهد.
چند بار این کار را کرده اید؟ یکی از دوستانتان نسبت به محبت شما قدردان نبوده و هر روز برای دقایقی این قدرنشناسی را مرور میکنید و با خود میگویید که در شناختن انسانها ضعف دارید ! درست مانند کسی که هر بار سطل آشغال را باز میکند و بوی ناخوشایند را تحمل مینماید تا به ظرف زیبای شکسته شده با حسرت نگاه کند و به سرزنش خودش بپردازد که چرا چنین ظرفی را با غفلت شکانده است !!
این نگاه به گذشته موجب از دست رفتن زمان حال و آینده خواهد شد. دردهای گذشته در واقع درسهای امروز هستند ؛
- آیا قدرنشناسی یک دوست موجب نمیشود که شما پیش از ایثار و گذشت ، دیگران را امتحان کنید؟
- پس از یک تجربه تلخ ، منطقیتر و در واقع غیرهیجانیتر رفتار نمیکنید؟
- ناسپاسی دیگران سبب نمیشود که دوستان وفادارتان را تحسین نمایید و بیشتر مراقبشان باشید؟
- آیا با افزایش سن متوجه نشده اید که داشتن دوستان انگشت شمار و گران بهتر از داشتن همراهان زیاد و ارزان است؟
و ...
شما میتوانید سه برخورد با هر مشکلی داشته باشید :
1 - از آن درس بگیرید و طور دیگری رفتار کنید.
2 - نسبت به آن بی تفاوت باشید و آنقدر تکرارش کنید تا با ضررهای سنگین ناچار به تغییر مسیر باشید.
3 - بدون توجه به عمق ماجرا ، به سرزنش خود و دیگران مشغول شوید.
در حالت اول هوشمندانه رفتار کرده اید ؛ یک بار زباله گردی و یک بار بازیافت زبالههای ذهنی نشان از هوش بالای شما دارد. تبدیل چیزهای به ظاهر منفی و مخرب به دستاوردهای مثبت از هر فردی میتواند یک انسان سعادتمند بسازد.
در حالت دوم نیاز دارید که بارها گزیده بشوید تا پی به عملکرد اشتباه خود ببرید. البته این هم عیبی ندارد ! گاهی باید یک اتفاق بارها به اشکال مختلف تکرار گردد تا از آن عبرت بگیریم.
و اما حالت سوم ! این کار چه سودی دارد؟ چرا وقت خود و دیگران را با گله و شکایت تلف میکنید؟ با این روش دیگران تغییر نمیکنند بلکه در گارد دفاعی میروند. خود شما نیز انرژی روانی زیادی را از دست خواهید داد. بهتر نیست امروزتان را صرف اهدافتان و تهیه لیست کارهای روزانه کنید؟
تحمل بوی نامطبوع آشغال و نخاله زندگی را سخت میکند ؛ بسیار عجیب است که ما انسانها به جای دور ریختن زبالههای غیر قابل بازیافت ، آنها را انبار میکنیم و توقع داریم دیگران با این عطر ناخوشایند کنارمان احساس خوشحالی کنند !
یک دفتر و خودکار بردارید ؛ هر چیزی که آزارتان میدهد ، یادداشت نمایید و فکر کنید چه درسی در پشت این رخدادهای تلخ وجود دارد. روزی یک ساعت این کار را تکرار کنید و مطمئن باشید پاک کردن ذهنتان از زبالههای ریز و درشت ، بزرگترین محبتی است که میتوانید در حق خودتان انجام دهید.
خواندن کتابهای مختلف در این مسیر کمک خواهد کرد ؛ یکی از این کتابها " شفای زندگی " اثر لوئیز هی است. آن را بارها بخوانید و هر موردی به نظرتان رسید ، بنویسید. بیایید ظرفیت خود را بالا ببریم و به مرور اشتباه دیگران را ببخشیم ؛ این کار محبت در حق خود ماست زیرا به آرامش نیاز داریم. بخشیدن دیگران شاید کار آسانی نباشد ؛ بیایید خود را جای دیگران بگذاریم و سعی کنیم بفهمیم چرا آن کار را انجام داده اند. بخشیدن خطاهای خودمان نیز ممکن است به راحتی رخ ندهد ، اما برای ادامه زندگی بهتر است با محبت به خویش بنگریم و از خود بپرسیم چرا در گذشته مرتکب کارهای ناپسند شدیم.
جول اوستین میگوید : گاهی دیگران در حقتان خطا میکنند که آنها را متوجه اشتباهشان کنید ! درست مانند فرد بیمار و نا آگاهی که در مقابلتان عطسه میکند ؛ شاید شما را هم بیمار کند ، اما خدا میخواهد که وی را نزد پزشک ببرید و خود نیز به درمان مرضی مشغول گردید که در طول مسیر قدرت بیشتری به دست آورید.
جول اوستین میافزاید : روزی مردی عصبانی سراغ حضرت مسیح آمد و وی را تهدید به ضرب و شتم نمود. مسیح بدون کوچکترین ناراحتی از آن مرد پرسید چه اتفاقی افتاده؟ و او پاسخ داد که عیسی خلاف قوانین عمل میکند ؛ حضرت عیسی به صحبت با شخص مشغول شد و آن را از علت کارهایش باخبر کرد. مرد آرام گشت و با لبخند عذرخواهی نمود. وی گاهی از عیسی سوالاتی میکرد که همین پرسشها موجب شد مسیحی گردد ؛ مردی که منکر خدا بود ، خداباور گشت. اگر حضرت عیسی در برابر تهدیدها عصبانی میشد ، هم لحظات خودش را تلخ میکرد و هم آن مرد از پرستش پروردگار محروم میشد.
بی دلیل نیست که بسیاری از انسانهای بزرگ حتی دشمنانشان را تبدیل به دوست و همراه میکردند ؛ آنها از قدرت عشق برای داشتن زندگی آرام و آرامش بخشیدن به دیگران خبر داشتند و علاوه بر مسیر خود ، راه سایر مردم را روشن میساختند.
بیایید هر بار که خواستیم به چیزهای ناخوشایند فکر کنیم ، از خود بپرسیم : آیا شادی ، آرامش و خوشبختی حق ما نیست؟
انتهای پیام