به گزارش الفباخبر، سعید خوش بین: طبق نظریه وابستگی هرگونه روابط با کشورهای سرمایهداری باید محدود شود چون این روابط منجر به استثمار و وابستگی میشود.بعدها یک نظریه پرداز آرژانتینی به نام رائول پربیش پیدا شد که معتقد بود الگو قرار دادن کشورهای توسعهیافته توسط کشورهای توسعهنیافته، باعث شکلگیری وابستگی و الگوی سیستم مرکز-پیرامون میشود. به این شکل که کشورهای صنعتی در مرکز این سیستم قرار گرفته و کشورهای در حال توسعه در پیرامون آن جای میگیرند. او معتقد بود رشد اقتصادی در کشورهای ثروتمند فقر را در کشورهای فقیر تشدید میکند.
پس از جنگ جهانی دوم با تضعیف نظامهای مستقر، کمونیسم کشورها را یکی پس از دیگری یا به کل میبلعید یا به نوعی درگیر خود میکرد؛ چه آنجا که دچار جنگهای چریکی میشد و چه آنجا که کمونیستها با روشهای دموکراتیک قدرت را نشانه گرفته بودند. پیروان مکتب وابستگی ایده بنیادین مارکسیسم یعنی روابط تولید را به سطح بینالمللی کشاندند و از وابستگی عمیق کشورهای پیرامونی به کشورهای مرکز میگفتند و اینکه صرفاً استعمار به استثمار تغییر شکل داده و تا زمانی که وضع چنین است، انتظار تغییری در فلاکت جهان سوم را نمیتوان داشت.
یکی از مهمترین رویدادهای جهان در 70 سال گذشته، ورود شمار زیادی از بازیگران تازه به عرصه روابط بینالمللی است. سخن بر سر دهها کشور تازهای است که در پی امواج پیدرپی استعمارزدایی به استقلال رسیدند، یا کشورهایی همچون ایران و چین و ترکیه که استقلال خود را داشتند، ولی در پی دههها و حتی قرنها انحطاط، به حاشیه جهان رانده شده بودند. این مجموعه تازه که به «کشورهای در حال توسعه» یا «جهان سوم» شهرت یافتند، در روابط خود با دنیای بیرون با همان پرسشی روبهرو شدند که حدود دو، سه قرن پیش از آنها، در برابر کشورهای غربی قرار گرفته بود: ارتباط با جهان بیشتر به سود ماست یا بستن مرزها؟ شرایط جهانی در دهههای نخست بعد از جنگ دوم چنان بود که بخش بسیار بزرگی از این بازیگران تازه را به سوی مرزهای بسته و سیاستهای متکی بر «خودکفایی» سوق میداد.
شماری از کشورهای در حال توسعه، همانند چین و ویتنام، هم نظام درونی و هم روابط بینالمللی خود را بر پایه مارکسیسم-لنینیسم و مبارزه علیه آنچه «امپریالیسم» مینامیدند سازمان دادند و مرزهایشان را بستند. شمار دیگر همچون هند به کمونیسم نپیوستند، ولی ترجیح دادند تا حد ممکن خود را از روابط جهانی برکنار نگه دارند و سرانجام کشورهای دیگری هم بودند که بدون پیوستن به کمونیسم، الگوی روسی «راه رشد غیرسرمایهداری» را پیاده کردند و پرچمدار انقلابیگری جهان سومی شدند.
الجزایر کشور شاخص این گروه بود. همه این کشورها، بهرغم تفاوتهای مهمی که میان آنها وجود داشت، در چند نکته توافق داشتند و آن بیاعتمادی یا حتی دشمنی در قبال فضای بینالمللی، ستایش «خودکفایی»، گریختن از رقابت با تولیدکنندگان خارجی و ترس از ورود به بازار کالاهای صنعتی کشورهای پیشرفته بود. هیچیک از این نظریهپردازان پرجوشوخروش، که نوشتههایشان هزاران نفر از روشنفکران دهههای پس از جنگ جهانی دوم را، از جمله در ایران، مجذوب خود کرده بود، باور نمیکرد که روزی خودروهای کره جنوبی خودروسازی فرانسه را به چالش بکشد، یا محصولات الکتریکی و الکترونیکی ساخت چین، بازارهای آمریکا را تصاحب کنند.
آنچه در آن دوران دل و دین از این روشنفکران انقلابی ربوده بود، «الگوی الجزایری» بود. هزار افسوس که همین نظریهپردازان، شمار انبوهی از روشنفکران دنیای در حال توسعه را به کورهراههای گاه خطرناک کشاندند و در کشورهایی که نظریات آنها به کرسی نشست، فقر و بیسروسامانی به شکل مسلط زندگی بدل شد. برخلاف باورهای سادهاندیشانه نظریهپردازان چپ جهان سومی، اقتصادهای بسته متکی بر «خودکفایی» یکی پس از دیگری با شتابی باورنکردنی فروریختند. در عوض از دهههای پایانی قرن بیستم به این سو، موج پیوستن کشورهای در حال توسعه به روابط بینالمللی سال به سال تواناتر شد. در پی موج نخست «اقتصادهای تازه صنعتی»، که به «ببرهای آسیایی» شهرت یافتند (کره جنوبی، تایوان، سنگاپور و هنگکنگ)، الگوی توسعه متکی بر جذب سرمایههای خارجی و صادرات کالاهای صنعتی و خدمات به بازارهای خارجی، به سرعت در جهان پراکنده شد.
انتهای پیام