به گزارش الفبا به نقل از رکنا در روزهایی که فرشاد در تهران مشغول زندگی و کار است، دختری ازکشور مالی چمدان میبندد و راهی ایران میشود. آمد و نمیدانست که قرار است قلبش را در هوای ایران جا بگذارد. فرسنگها دورتر از یکدیگر متولد شدهاند و هزار هزار تفاوت دارند. تفاوتهایی که حضورشان را در کنار یکدیگر در ذهن آدمی، نشدنی میکند، اما خبر ازدواجشان در یک روز تابستانی در شبکههای اجتماعی منتشر میشود و خیلیها مشتاق دانستن چگونگی ازدواج پسر ایرانی با یک پرنسس آفریقایی هستند، ازدواجی که قواعد اسلامی در آن رعایت شده است بعد از مدت کوتاهی از شروع زندگیشان، ویدئویی از آنها پخش میشود که چیز زیادی از لوکیشن ماجرا در آن مشخص نیست. شاید کافهای کوچک یا حجرهای نقلی باشد. مرد جوان در حالی که لبخند از صورتش حذف نمیشود، با مردمی که از سر کنجکاوی دورش حلقه زدهاند، اختلاط میکند. پوشش این خانم هم با دیگر سیاهپوستانی که تا به امروز در ایران دیدهایم، فرق دارد. شالی حجیم که دور سرش گره زده است، مرا به یاد نقاشیهای کوبیسم و مجسمههای انتزاعی و کشیده زنان آفریقایی میاندازد. بعد از کمی جستوجو، صفحه اینستاگرام داماد را پیدا میکنم. تصاویر را تک تک تماشا میکنم و از کنار هم قرار گرفتن دو چهرهای که در ظاهر اندک شباهتی با یکدیگر ندارند و در دو فرهنگ متفاوت بزرگ شدهاند، غرق در شگفتی میشوم که زاییده، پرترهای جدید از چهره عشق در من است. دیگر صبر را جایز نمیدانم و گفتوگویم را با فرشاد درباره عشقشان که به ظاهر رنگ و بوی دیگری دارد، شروع میکنم.
فرشاد اصالتا اراکی و در رشته عمران درس خوانده است. ۲۹ سال سن دارد و خانمش «فَتی بوکوم» با او همسن و سال است. از کارش که سوال میکنیم اینطور توضیح میدهد که در کنار انجام پروژههای عمرانی، پارهوقت به کار مترجمی زبان فرانسه مشغول است. فرشاد میگوید که آنها در همین ایران خودمان با هم آشنا شدهاند. شاید برایتان عجیب باشد و بپرسید بانوی آفریقایی در ایران چه میکرده است؟ فرشاد در این باره میگوید: «دو سال پیش «بوکوم» برای تجدید دیدار با دوستی پارسی زبان به ایران سفر میکند. درست در همین ایام است که من برای مترجمی به هتل اقامت او رفتم و حکایت عاشقی ما آغاز شد.» «بوکوم» اصلاتا اهل کشور مالی است و مادرش ملکه یکی از قبایل بوده، پدرش هم یک دیپلمات است و هرازچندگاهی برای دیدار با دیپلماتی ایرانی که از دوستان قدیمیشان است، به ایران سفر میکند. فرشاد با خانواده بوکوم همراه و آهسته آهسته رشتههایی از اشتراک در میان آنها درخشان میشود. به همین سبب است که تصمیم میگیرند بیشتر با یکدیگر در ارتباط باشند. اندک زمانی نگذشته است که «بوکوم» بیخبر و غافل گیر کننده در روز تولد فرشاد به ایران باز میگردد. فرشاد در این باره میگوید: «فتیجان، خوشحال کردن مرا بلد است. دغدغههایم را میداند و خواستههایم با اهداف او در یک مسیر مشترک قرار گرفته است. محبت بین ما عشق در یک نگاه نیست. ما از روی یک علاقه زودگذر تصمیم به ازدواج نگرفتیم و مدت زمانی حدود یک سال را صرف شناخت یکدیگر کردیم.»
خانمم شیفته ایران و ایرانی است
مسائل زیادی وجود دارد که فرشاد و همسرش باید بر سر آنها توافق کنند، از کشور محل زندگیشان بگیرید تا رسم و رسوم متفاوت درباره جهیزیه و .... فرشاد در این باره میگوید: «خانم من در لندن زندگی میکند و مشغول به کار است. به همین علت توافق کردهایم تا پنج سال ابتدایی زندگی مشترکمان را در لندن بگذرانیم و بعد از آن راهی ایران شویم. او مشکلی با زندگی در ایران ندارد و آنقدر در این مدت بازخوردهای مثبت از سمت ایرانیها دریافت کرده که شیفته ایران شده است.
درباره رسم مهریه که با او صحبت کردم، کمی فکر کرد و گفت: ۱۰ شتر سفید میخواهد، بعد خندید و ادامه داد که شوخی کرده است. در نهایت چیزی از من نخواست. مراسم عروسیمان را هم خودمان مدیریت کردیم و با پساندازی که داشتیم، جشن گرفتیم. نیازی به جهیزیه و وسایل جدید هم نمیبینیم، چرا که هر دوی مان تا حدودی وسایل اولیه و ضروری شروع یک زندگی دو نفره را داریم. از نظر قواعد پوشش در ایران هم خانمم مشکلی ندارد.
فَتی جان پوششی به عنوان حجاب استفاده میکند که در زادگاهش وجود داشته و با آن بزرگ شده است. او موهایش را با همان پوشش مخصوص میپوشاند و حجابش از بعضی دختران ایرانی کاملتر هم هست. این در حالی است که او در لندن زندگی کرده و هیچ اجباری برای انتخاب حجاب نداشته است. او معتقد است حجاب باعث میشود تا حریم زندگی آدمها بیشتر حفظ شود. تمام این موارد باعث شده است که خانم من احساس نزدیک تری به ایران و ایرانی داشته باشد.»
انتهای پیام