نکته دوم و در همین راستا آن است که روسها فکر میکنند آمریکا میخواهد از حضور نظامی خود در منطقه خاورمیانه بکاهد و به جای آن بر مهار چین تمرکز کند. از طرف دیگر چین نیز قصد حضور نظامی و امنیتی در خاورمیانه را در شرایط فعلی ندارد. پس یک فرصت تاریخی برای روسیه به وجود آمده است تا بتواند نفوذ تاریخی خود را در مناطق خارج نزدیک روسیه و نیز منطقه خاورمیانه احیا کند. چیزی که میتواند تامینکننده نیاز روسها به غرور ملی باشد. روسیه برای تحقق این امر از یک الگوی رفتاری تبعیت میکند. این الگو بر اساس این واقعیت طراحی شده است که میان قدرت اقتصادی و قدرت نظامی و ژئوپلیتیک روسیه شکاف عظیمی وجود دارد. یعنی روسیه نمیتواند مثل ژاپن از قدرت اقتصادی خود برای افزایش قدرت نظامی و ژئوپلیتیک استفاده کند. بلکه مسیر آن برعکس است. یعنی کرملین باید بتواند از طریق قدرت نظامی و امتیازات ژئوپلیتیکی خود قدرت اقتصادی تولید کند تا عدمتوازن موجود میان قدرت اقتصادی و سیاسی برطرف شود.
فروش سلاح، انرژی و جذب سرمایه خارجی راههایی هستند که میتوانند به روسیه کمک کنند که این عدمتوازن را تا حدی برطرف کند. در همین راستا روسها به این جمعبندی رسیدهاند که اگر پول ندارند ولی در عوض قدرت دیپلماتیک دارند، بنابراین میتوانند از حل بحرانها برای خود فرصتسازی کنند. نگاهی به نحوه نزدیک شدن روسیه به کشورهایی مثل ترکیه یا عربستان نشان میدهد کرملین از بحرانهایی که برای رهبران این کشورها به وجود آمده بود فرصتی بزرگ ساخته است. به این معنا که مثلا در کودتای ژوئن ۲۰۱۶ علیه اردوغان از او حمایت کرد و باعث جهش تاریخی در روابط روسیه با ترکیه شد. همینطور حمایت روسیه از بنسلمان در بحران قتل خاشقجی نقش بسیار مهمی در اعتمادسازی با ولیعهد عربستان داشت. بنابراین روسها بر این باورند که میتوانند با کمک به کشورها در حل بحرانها اعتماد آنها را جلب کنند و روابط خود را با آنها گسترش دهند.
بر همین اساس آنها به بحران هستهای ایران به مثابه فرصتی برای نزدیکی به ایران نگاه میکنند. ویژگی دیگر در الگوی رفتاری روسها این است که به جای کار کردن با ساختارهای سیاسی و اداری یا جامعه مدنی ترجیح میدهند که با افراد موثر و با نفوذ کار کنند تا ضعف خود در کارکردن با جامعه را جبران کنند. این در حالی است که مثلا برای آمریکا یا اروپا گسترش ارزشهای غربی در سایر جوامع اهمیت بسیار زیادی دارد و پایه قدرت و نفوذ آنها محسوب میشود اما روسیه ترجیح میدهد به جای طی کردن این مسیر طولانی و پر هزینه مستقیما سراغ رهبران کشورها برود و روابط شخصی و نزدیک با آنها برقرار کند و از این طریق مشکلات موجود در روابط دو طرف را حل و فصل کند. روابط نزدیک پوتین با اردوغان، بنسلمان و نتانیاهو گویای این واقعیت است. دیگر ویژگی الگوی رفتاری روسیه آن است که انبوهی از قراردادهای دوجانبه را با کشورها امضا میکند اما فقط تعداد اندکی از آنها را در زمان مقرر اجرایی میکند.
روسها از این طریق میخواهند دست کشورها زیر ساطور آنها باشد. مثلا روسیه صدها قرارداد اقتصادی، امنیتی و سیاسی با کشوری مثل قزاقستان منعقد کرده و میخواهد از این طریق مانع نزدیکی این کشور به چین یا غرب شود. در مورد کشورهای خاورمیانه هم روسیه کم و بیش از این الگ
وی رفتاری تبعیت میکند و در مورد ایران نیز این گزاره صادق است. به عنوان مثال کریدور شمال جنوب نزدیک۲۰ سال است اجرایی نشده است در حالی که در زمان امضای چنین توافقی از این کریدور به عنوان یک موفقیت استراتژیک در روابط دو کشور یاد میشد. همینطور روسیه مجموعه قراردادهای تجاری و فنی مختلفی به ارزش ۵۰میلیارد دلار با ترکیه امضا کرده است و بعد از گذشت حدود ۱۵ سال هنوز بسیاری از این توافقها اجرایی نشده است. البته فروش سلاح از این قاعده مستثناست؛ چون در این مورد روسیه توانایی لازم را دارد؛ بنابراین میتواند توافقهای فروش تسلیحاتی را با سرعت بیشتری اجرایی کند.
با توجه به آنچه گفته شد میتوان نتیجه گرفت که رویکرد روسها در پرونده هستهای ایران کوتاهمدت و مقطعی نیست و آنها روی استفاده از این فرصت تاریخی برای ایجاد جهشی دیگر در روابط خود با ایران حساب ویژهای باز کردهاند. به تعبیری میخواهند با حل این بحران روابط خود را با ایران به مراتب گستردهتر و عمیقتر از قبل کنند و از این روابط در سیاست کلان خود در خاورمیانه پساآمریکایی برای افزایش نفوذ خود در معادلات منطقهای استفاده کنند؛ شبیه کاری که بعد از بحران و کودتای ناکام ۲۰۱۶ در ترکیه با این کشور کردند.