به گزارش الفباخبر، بهروز قزلباش روزنامهنگار نوشت: درد، گاهی به عضله می زند، گاهی به قلب، گاهی به گیجگاه، گاهی به جگر. مرگ صولت فروتن، فروتنانه بود. اما درد مرگش به قلب و جگر ما زد و گیجمان کرد. خبر کوتاه و خلاصه بود. صولت رفت، با ایست قلبی. دکتر افشین محمدی زنگ زد، طاقت ایستادن را از من گرفت. نشستم و گریستم. سالها بود از او بی خبر بودم تا اینکه در یک گروه ارتباطاتی، دوباره یافتمش. زلال تر شده بود. رقیق و ساده، از این سو که نگاهش میکردی سوی دیگرش پیدا بود.
دوستی میگفت کار ما روزنامه نگاران این روزها شده نوشتن دربارۀ مرگ همدیگر. همین. ما روزنامه نگاران چیزهایی را که نتوانستیم بنویسیم همیشه گریسته ایم.گفتم بیدل میفرماید:« ز دام چرخ پس از مرگ هم کجاست رهایی...؟» گفتم و گفت و گفتم و گفت...
حالا صولت باید پرواز کند، قوچان یا بجنورد. ده دوازده تا از بچه ها خودشان را به بهشت زهرا رساندند تا با او خداحافظی کنند. پزشکی قانونی کهریزک و غیره و غیره... چه می شود کرد!
آنچه از صولت دریاد دوستانش مانده است خاطره لبخندها، نوشته ها و شعرهایش، از همه مهمتر اخلاقمداری در گفتن، نوشتن و رفتارش. از بچههای با مرام و لطیف، با روحیۀ دردمندانه بود.« طرف مردم ایستادن» همان چیزی است که خودش می گوید:« ... از انواع مصیبت ها و درد های عمومی و اجتماعی که بگذرم، تازه می رسم به آشوبهای خودم، آشوب ها و مشکلات و دردهایی که در مقام یک روزنامه نگار هیچگاه یاد ندارم از آنها نوشته باشم و نوشته باشند و بدانند که مثلا دردهای یک روزنامه نگار تقریبا مستقل در این مملکت چیست؟»
آشوبهای درونی که ریشه در اضطرابهای بیرون ناشی از دردهای عمومی و اجتماعی دارد، به قلب نمی زند. قلب را می زند. ضربان را می گیرد. عضله ها را از کار می اندازد. فرمان مغز، برای تداوم کار قلب! به سلسلۀ عصب این شهر و کشور نمی رسد.نمی رسد که قلب ما می ایستد. نمی رسد که دردها در دهان جارچی های مدرن اندوه ملت ، زیر آفتاب شلاق می خورد و در روزنامه ها شکنجه می شود، نمی رسد که حرف زدن می شود با دیوار سخن گفتن! نمی رسد که نمی رسد.
حالا بگو رییس جمهور سابق تسلیت گفت، اصلا گیرم که رییس جمهور اکنون تسلیت بگوید، تسلیت نیست که ، شمشیری است که از تن می گذرد.
جامعه دچار اندوه انبوه است. کلمات یاری نمی کنند. گوشها بسته است. چشم ها لوچند، نمی دانم اما می دانم که مرگ «صولت» مثل شکستن سد اندوه بود و غم سنگینی را در جان ما ریخت. و این آوار شدن محنت، بخشی از ماجرای این روزهای زندگی ماست.
صفحات مجازی را که باز می کنی، باید تسلیت بنویسی، هر روز تعداد این تسلیت گفتن ها بیشتر می شود. دیروز نگارنده در شش صفحه برای دوستانش تسلیت نوشت. اگر چیزی از قلم نیفتاده باشد، چه واویلای دردناکی است این ماجرا.
چه آگهی و چه غفلت چه زندگی و چه مرگ، باید ساخت و سوخت. تنها می ماند این که بگویم، یادت جاودان و روحت شاد، صولت جان، ما را حلال کن.
انتهای پیام