الفبا - سعید معادی
این جهان زندان و ما زندانیان حفره کن زندان و خود را وا رهان
وقتی سرگذشت انسانها را مرور می کنیم و به کم و کیف ورود انسان ها به نشئه خاکی می پردازیم بیشترین موضوعی که در این تراژدی غم بار ذهن را تحت تاثیر قرار می دهد ، موضوع غربت انسان در تمثیل جدائی نی از نیستان حقیقت و منزلگه اصلی بوده است و به نحوی این غمنامه ، آزار دهنده و اثر گذار است که نفیر نی، باعث ناله و نالیدن دیگر انسانها می شود، چرا که خوش نشینی در فردوس برین کجا و سر در آوردن در این دیر خراب آباد کجا؟ اما آنچه رخ داد و اتفاق افتاد، نه جبر بود و نه اختیار و هم جبر بود و هم اختیار،اما این همه ماجرای سرنوشت قهرمان داستان خلقت نیست،تنها اشاره ای به آغاز یک ماجرای شنیدنی است، چون انسان داستان ما اگر چه به میل ترک نیستان نکرد و خوش نشینی فردوس برین را به اختیار از دست نداد، اما دلتنگی ها ی آزار دهنده دوری و غربت را به میل و اختیار با لطایف الحیل نوآورانه و فناورانه قابل تحمل کرد. سر پر شور و ذهن خلاق و نوآور انسان لحظه ای درنگ نکرد و سعی و تلاش بی وقفه و مستمر را وقف آراستن و پیراستن محبس و زندانی کرد که خود اسیرآن شده بود. سکوت و اندیشیدن، کنجکاوی و واکاوی های مداوم منتج به خلق واژه گان ، تعاریف و قوانین اعتباری با خیال نظم دهی ، دوام بخشی ، ضابطه مندی برای زیستن و زندگی مبتنی بر انتفاع و بهره مندی بیشتر بوده است و شاید این نگاه ساده انگارانه ، توان پیش بینی و آینده نگری ها را نداشت، که خطوط میخی و اشکال و تصاویر ساده برای برقراری ارتباط و پیام رسانی توام با شکار حیوانات و برپا کردن سر پناه و جان پناه برای صیانت از خود و برپائی یک زندگی ابتدائی در آینده ای نه چندان دور چه موج تغییرات عظیمی را با خود به دنبال خواهد داشت ، توگویی شنا کردن انسان در دریایی به ظاهر کوچک و آرام و کم عمق به نام دنیا به زودی چهره دیگری از خود بروز می دهد که نه می توان در آن به راحتی شنا کرد و نه می توان پای بر کف شن هایش قرار داد تا احساس آرامش و راحتی نمود و نه می توان در مقابل کولاک و موج های پر تلاطمش قد راست نمود چراکه آن چنان انسان در این دریای پر تلاطم دنیا غوطه ور شد که هیچ گاه نتوانست قدم بر ساحل امن و آرامش بگذارد و ایام را به آسایش و راحتی بگذراند.
انسان داستان ما در خیال بافی هایش ، شب و سکوت را محمل امنی برای طراحی و نقشه کشی های روزش قرار داده بود و روزها را وقف اجرای خیال بافی های شبانه اش قرار می داد و چون روز به اتمام می رسید ، در خلوت شبانه خود احساس شور و شعف می کرد که آنچه بهترین و بالاترین بود به سرانجام رسانده است، غافل از اینکه عمر این نازک خیالی ها کوتاه است و دیری نمی پائید که رشته ها گسسته می شود و باز سودای بلند پروازی ها به جولان در می آید و دیگ آز و طمع برای بهره بیشتر از چهار دیوار زندان دنیا و محبس تنگ و تاریک بیشتر به جوش می آید ، بدون آنکه لحظه ای به ذهنش خطور نماید که این امتداد و این استمرار چیزی جز تعلق ،دلبستگی و وابستگی بیشتر را با خود به همراه ندارد . هرچه به جلو تر حرکت می کند پایش بیشتر به گل دل مشغولی ها فرو می رود و چهار دیوار این زندان را بیشتر به هم نزدیک می سازد و این در حالی است که این معمار با هوش سخت کوش در این مسیر پر تلاطم و پر هیاهو در دل زندان و در چهار دیوار زندان ، زندان های مختلف و متفاوت به اشکال و اطوار گوناگون به صورت ذهنی و عینی برپا می سازد ، زندانی از جنس بی هویتی ، زندانی از جنس جهل و بی دانشی ، زندانی از جنس بی اخلاقی، زندانی از جنس بی عشقی،زندانی از جنس شهوت رانی ، زندانی از جنس قدرت طلبی ، زندانی از جنس زیاد خواهی و سیر ناپذیری ، زندانی از جنس بی فرهنگی ، زندان از جنس رفتار های اجتماعی غیر عقلائی و اجتماعی افسار گسیخته ، زندانی از جنس برهنگی حیوانی ، زندانی از جنس بی بهداشتی روانی، فردی و محیطی ، زندانی از جنس حداکثر سازی سود و سود آوری نامتعارف اقتصادی ، زندانی از جنس سیاست زدگی و سیاسی کاری ، زندانی از جنس فناوری های پرشتاب، تکنولوژی جدید و دیجیتالی ، و انسان محبوس در دل زندان های تو در تو و لایه لایه که ساخته و پرداخته خود اوست حتی عرصه را برای نفس کشیدن و زیستن هم سخت می کند و در این تلاطم و جنگ تمام عیار درونی و بیرونی شرایط را آن چنان بغرنج و دشوار می سازد و آن چنان احساس خفگی و دلتنگی به او دست می دهد که نمی داند در یک فضای معلق و مملو از ویروس ها و نازیبائی ها و ناهارمونی های خود ساخته، به کجا پناه ببرد ، چرا که این جهان زندان و ما زندانیان این جهانیم و چاره ای جز حفره کردن زندان و خود را وا رهانیدن نیست. چرا که حقیقت ورای چیزی است که ما می اندیشیم ، می بینیم ، می شنویم و می گوییم و آن حقیت چیزی جز درد بی عشقی و درد جدا شدن از نیستان حقیقت نیست که روزگار دور و درازی است که از آن دور شده ایم و هیاهو زندان های متعدد تو در تو حتی فرصت یادآوری آن ایام را از از ما گرفته است چنانکه رهی معیری سروده است.
انتهای پیام